×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

خواب های من

× khabhayam amanam ra boride and.bayad benevisam ta aram giram.
×

آدرس وبلاگ من

venus-khab.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/i,m venus

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

حصار اتاق

می بینم و مینویسم این افکار و رویاها از من دست
بر نمی دارند مرا در حصاری گرفتار خود ساخته اند.انگار میخواهند چیزی به من
بفهمانند.ولی این افکار گنگ و بی معناست.گویا میخواهند کسی را به یادم آورند...


در رویاهایم دیدم در اتاقی هستم که در ظلمت بی
پایان به سر می برد هیچ صدایی جز نفس های من به گوش نمی رسد.پنجره ای در کنارم کمی
بالاتر قرار داشت که فقط سوسوی نوری را به درون هل می داد.پاهایم را در آغوش کشیده
بودم.دست هایم را محکم به دور پاهایم حلقه کرده بودم و از ترس به خود می لرزیدم و
چشم هایم را به این سو و آن سو می چرخاندم که دیگر توانم یارای چرخاندن آن را نمی
داد.تنها منتظر صدایی وحشتناک بودم تا از حال بروم.گاهی اوقات چیزهایی از پشت
پنجره حرکت میکردند و من حرکت سایه ی آن ها را بر روی زمین می دیدم در هر لحظه
احساس می کردم کسی مرا می بیند.کسی مرا لمس میکند.خسته بودم.تمام بدنم از سرما در
حال منجمد شدن بود.در گوشه ای نشسته بودم و به دنبال چهارگوش اتاق که در سیاهی گم
شده بود می گشتم.دنبال دری که بتوان از این اتاق بیرون رفت..حسی می گفت بلند شو
بدو و فریاد بزن.حسی میگفت ساکت در جایت بنشین که مبادا با فریادت چیزهایی را که
دوست نداری ببینی...همانطور که نشسته بودم انگشتان پاهایم را جمع میکردم تا شاید
گرم شوند.


قلبم تند تند می زد به زور آب دهانم را قورت می
دادم..صدایی شنیدم...خدایا این صدای چیست..؟؟؟؟صدای پا..صدای قدم زدن..داشت نزدیک
می شد...قلبم آنقدر تند می زد که تپش آن را در چشمانم نیز حس می کردم..صدای در
آمد...حلقه ی در چرخانده شد..قلبم ایستاد..چشمانم داشت به سیاهی میرفت...احساس
کردم که دیگر کارم تمام است...حس مردن به من دست داد...رنگی قرمز در پشت در نمایان
بود..قرمز روشن..حلقه دستانم باز شدو دستانم بر روی زمین افتاد.


پاهایم هر کدام به طرفی پرتاب شد و من نیز دیگر
صدای قلبم را نمی شنیدم.به سمت چپ حرکت پیدا کردم و داشتم بر روی زمین می
افتادم...رنگ قرمز بیشتر شد...همه ی در باز شد..یک مرد بود ...مردی که سایه بر
چهره داشت...نور قرمز از شعله ای بود که در دست داشت...مرد قیافه ای زولیده با
سایه ای بلند و موهای پریشان داشت...معلوم بود که پریشان است.آزرده است..نگران سرم
را که دیگر در آن روحی نبود بالا آوردم.چشمانم را تنگ کردم تا شاید بتوانم او را
ببینم..او تکان نمی خورد و مرا فقط نگاه می کرد.هیچ نمی گفت..همین بود که ترسم را
بیشتر می کرد...


به حرف آمد...جملاتش کوتاه اما پر معنی
بود.گفت<من همانند تو بودم...منتظر باش که تنها اول راهی...زجر میکشی...پیر
خواهی شد...به مرز جنون که رسیدی...به خواب ها میروی...امشب تمام شد...من تمامش
کردم...ولی دیگر نمی توانم...>


او از روزی خبر داد که به مرز جنون می
رسم؟؟؟؟آیا با مرگم به خواب دیگران می روم؟؟؟آیا منظورش از پیر شدن این بود که تا
سن پیری این رویاها گریبان گیرم می شوند یا اینکه در جوانی پیر می شوم؟؟؟؟


گیج بودم...حرف هایش میتوانست معانی زیادی داشته
باشد...به او چشم دوختم تا جوابم را بگیرم...ولی ناگهان در جلوی چشمانم به طرز
وحشتناکی همانند زنان وحشت زده جیغ کشید..دستانش را بر روی گونه اش گذاشته بود و
جیغ می کشید و بدنش را خم و راست می کرد..او داشت زجر می کشید..من مات به او نگاه
میکردم و هیچ کاری نمی توانستم بکنم...دست و پاهایم سست بود.شعله ای که در دستانش
بود افتاده بود و رقص زجر او را با سایه به رخ می کشید...صدای جیغش به صدایی
مردانه تر تبدیل شد ...به یکباره همه جا تاریک گشت..دیگر نه خبری از مرد بود نه
شعله...چشمانم از شدت ترس تا آخرین حد باز شده بود . دهانم نیمه باز مانده
بود...ضربان قلبم را دیگر حس نمی کردم..


شنبه 2 مهر 1390 - 8:38:35 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

???

????????

?????

ارسال پيام

جمعه 13 اردیبهشت 1392   5:19:05 PM

salamعزيزم خط به خط نوشته هاتو خوندم جالب بود خوشم اومد ممنون ميشم اگه منو ادد كني تو ليست دوستات

http://nasim18.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 1 مرداد 1391   4:35:54 PM

خانمی عالیه ولی چرا اینجارو تبدیل به کلبه وحشت کردی؟خوشحال میشم تو لیست دوستام ببینمت

http://nasim18.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 1 مرداد 1391   4:35:54 PM

http://sharim.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 31 خرداد 1391   11:38:09 AM

alieeeeeee be web manam sar bezan www.mrs.baxblog.com

http://kimia2023.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 31 خرداد 1391   6:32:49 AM

in jensesh jense maloom az marz gozashtas lamasab bego az koja migiri ma ham onja berim

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 آذر 1390   2:00:29 AM

سلام خیلی جالب  بود عزیزم

ali

aliakbari

http://www.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 25 آذر 1390   3:36:14 AM

خیلی خوشگل بود ملسییییی 

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 2 آذر 1390   6:54:17 AM

میمیرم از عشقت ولی این قصه حاشا میکنم

http://l@ck 0f husband.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 25 مهر 1390   11:50:31 PM

khoshkel va bahhall mese khodet ama az 3eda in chize tar3idam fadat

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 20 مهر 1390   1:14:30 AM

زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!

تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!

بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!

آری سکوت!

سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..

سکوتی که از دنیا بریده است!

کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.

آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!

نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!

آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.

تماشای تو وقت می خواست

گوشِ من پاسخی ندید

دلم می خواهد صدایت را بشنوم..

همین!

http://venus-khab.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 16 مهر 1390   12:40:21 PM

ina hamash khabaye khodamanmisi...montazere baghiyash ham bashin

ali

alifalah

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 4 مهر 1390   12:07:37 AM

ای ول خداییش باحال بود خوشم اومد موفق باشی ....

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 مهر 1390   12:31:58 PM

khoooooooooob boooooooood

آخرین مطالب


حصار اتاق


خواب سایه


من و رویاهایم


من و رویاهایم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

5800 بازدید

1 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

3 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements